تجربه آزار دهنده من با بَنّايان‌ِآزاد (فراماسونری)

گفته اند:
جز راست نباید گفت – هر راست نشاید گفت!
لکن من میگویم تا پس از من عبرت بازماندگان گردد!

آنچه که در زیر میآیداز محفوظات شخصی یک بَنّای‌آزاد (فراماسون) ایرانی است، بنابراین لازم نمی بینم که درباره تاریخ و تشریفات ورود و ارتقاء مقام در محفل بنایان‌آزاد سخنی بگویم چون به اندازه کافی دراین باره گفته و نوشته شده است که بهترین آن را روانشاد اسماعیل رائین (۱) نگاشته و منتشر کرده است. علاقمندان میتوانند برای آگاهی بیشتردرباره بنایان‌آزاد، به کتاب‌های او مراجعه کنند. این مفید ومختصر بیان این نکته است که چگونه من به سلک بنایان‌آزاد درآمده و چرا پس از سالهای متمادی آنان‌را ترک کردم. من توجه میدهم که چگونه زیر لوای بشر دوستی و خیر خواهی ، سرکردگان اجتماع بنایان‌آزاد، بمنظور بهره گیری ومنافع شخصی از هیچ اقدام ضد بشری و تعصب نژادی کوتاهی نمیکنند. بدین ترتیب دریافتم که اهداف ظاهری بشر دوستی و خیر خواهی بنایان آزاد به فساد و تباهی کشیده شده است.

 

درست چند روز پس از برکناری مصدق از نخست وزیری در ۱۹۵۳ من مامور سفارت شاهنشاهی ایران در کراچی پایتخت آنروزهای پاکستان شدم. سبب ماموریت به کراچی این بود که روانشاد الهیار صالح بنابر خواست مصدق، و شاید برای از سر باز کردن دخالت و مزاحمت‌های او، وی را به سفیر کبیری ایران در پاکستان مامورکرد و دائی بزرگ من روانشاد ابراهیم حکیمی (حکیم الملک) که دوستی دیرینه با الهیار صالح داشت از او خواست که بمنظور آموزش سیاسی به من، مرا با خود به سفارت در کراچی ببرد! لکن هنگامیکه مصدق برکنار شد صالح، صلاح ندانست مقام سفارت کبری را در کراچی اشغال کند و هرگز به کراچی نیامد! که با این ترتیب برنامه آموزش دادن من انجام نگرفت. لکن من که در کراچی بودم در آنجا بعنوان وابسته سفارت باقی ماندم. خوشبختانه الهیار صالح روانشاد محسن مدحت را به سمت وزیر مختاربرگزیده بود که او بسمت کاردار موقت و سپس سفیر شاهنشاهی دربلگراد (پایتخت یوگوسلاوی سابق) منصوب شد.

محسن مدحت که انسانی شایسته ولایق و باتجربه و کاردان بود مرا مانند فرزندش پذیرفت. وچون آنروزها حقوق و مزایای کارمندان نمایندگیهای شاهنشاهی بسیار ناچیز بود، مدحت پیشنهاد کرد که در اتاقی درطبقه دوم دفتر سفارت اقامت کنم. بدون این کمک ناخواسته معلوم نبود که من چگونه می‌توانستم سروته زندگی در کراچی را بهم آورم؟

در سفارت کراچی علاوه بر من موسی شریعت و محمود فرهاد معتمد، از وزارت امور‌خارجه کارمند بودند. بعلاوه دکتر مشایخ فریدنی بسمت وابسته فرهنگی (درباره این شخص به یادمانده‌های من زیر عنوان "تماس انسانی" مراجعه شود) و تیمسارهوائی ناصری، بسمت وابسته نظامی خدمت می‌کردند (درمورد این شخص نیز به "چگونه میشود جاسوس اتحاد جماهیر شوروی نبود" از رشته یادمانده‌هایم در همین سایت مراجعه شود).

ایرانیان مقیم کراچی بویژه کارمندان بخش پارسی رادیو پاکستان که عبارت بودند از، علیمحمد شاپوریان (بعدها کارمند وزارت امور خارجه شاهنشاهی)، ابوالقاسم و شاهپور گلسرخی ومحمد زرنگار(که بعدها خبرنگار خبرگزاری پارس وسپس به معاونت وزارت اطلاعات رسید) همه روزه به سفارت رفت آمد داشتند. علیمحمد شاپوریان نوشته‌های روزنامه و مجلات اردو زبان را برای آگاهی کارمندان سفارت و کمک به نگارش گزارشها، به پارسی برمیگرداند.

ایرانیان دیگری هم بودند که تنها برای انجام کارشان به سفارت می آمدند و از جمله عده‌ای از یهودیان ایرانی که طبق معمول بکار بازرگانی اشتغال داشتند (در مورد این دسته از ایرانیان در تکه دیگری از یادمانده های خود "تحت عنوان شیندلر تنها نبود" اشاره‌ای داشته ام).

دوستی و نزدیکی با کارمندان بخش پارسی رادیو پاکستان بسبب همفکری و دانش آنان طبعا در روابط انسانی من با آنان موثر بود بطوریکه بیشتر شبها را بایکدیگر میگدراندیم. برادران گلسرخی علاقه فراوانی به موسیقی کلاسیک غربی داشتند و من که از موسیقی ایرانی به دور افتاده بودم با راهنمائی آنان با موسیقی کلاسیک غربی بطور علمی آشنا شدم.

ضمن این نزدیکی‌ها گهگاه علیمحمد شاپوریان مطالبی درباره بنایان‌آزاد (فراماسونری) بگوش من زمزمه میکرد! آنچه او در باره بنایان‌آزاد میگفت "برابری، برادری، عدم تعصب، برکناری از مذاهب، کمک به همنوعان و بالاخره دستگیری از بینوایان" برایم بسیار جالب و ارضا کننده بود. تا اینکه شبی مرا به شام پس از برگذاری رسمی محفل بنایان‌آزاد در کراچی دعوت کرد تا با سایراعضاء آن گروه آشنا شوم و شخصا طرزفکر آنان را دریابم و به کارهائیکه میکنند آگاه شوم. در آن شام بیش از گفته های علیمحمد شاپوریان دستگیرم شد و دریافتم که راه و روش ظاهری آنان با سلیقه وذات من همگونگی دارد. در نتیجه تقاضای پیوستن به محفل بنایان‌آزاد درکراچی که شعبه‌ای ازمحفل بزرگ اسکاتلند بود، کردم، که پس از مدتی قبولی آنان بمن رسما طی نامه‌ای ابلاغ شد. و در اوایل سال ۱۹۵۶ میلادی، به سلک بنایان‌آزاد اسکاتلندی، درآمدم. گواهینامه محفل بنایان‌آزاد بنام "کراچی" بشماره ۱۲۷۳ اسکاتلند در زیر آمده است.

گواهینامه محفل بنایان‌آزاد بنام "کراچی" بشماره ۱۲۷۳ اسکاتلند

در محفل بنایان‌آزاد در کراچی با عده زیادی از سرشناسان دولت پاکستان دوستی نزدیک بهم زدم که کمک شایسته و فراوانی به پیشبرد وظایف میهنی من در پاکستان میکرد.

پس از انتقال از کراچی به کلکته برای گشایش سرکنسولگری ایران در آن شهر، با بنایان‌آزاد در کلکته تماس گرفتم و درطول یکسال که درکلکته بودم بدرجات بالاتر در سلک بنایان‌آزاد نائل شدم. بنایان‌آزاد یکدیگر را با پیش نام "برادر" خطاب می‌کنند.

پس از چهارسال ماموریت درخارج به تهران بازگشتم. در تهران هم بدنبال پیوستن به محفل بنایان‌آزاد به محفل "نور" که در کلیسای انجیلی در خیابان قوام السطنه برای بیگانگان تشکیل جلسه میداد پیوستم. فردی انگلیس بنام "فـری" که سالها مقیم ایران بود و پارسی تهرانی حرف میزد در پیوستن من به آن محفل کمک شایان کرد وضمن سالها با او نزیک تر شدم که بعدا خواهد آمد.

پس از یکسال برای بار دوم بنا بر تقاضایم به سمت دبیریکم به سفارت در دهلی نو منصوب شدم. در دهلی نو نیز فورا به محفل بنایان‌آزاد اسکاتلندی بنام "سوندار هیرا" پیوستم. درتمام این مراحل از آشنائی با سران قوم هندوستان و بیگانگان که بیشتر کارمندان سایر نمایندگیهای مقیم دهلی‌نو بودند، برای پیشبرد مقاصد مربوط به انجام وظیفه میهنی نهایت بهره برداری را کردم ضمن اینکه در کلیه نشست ها بهیچ عنوان مسائل سیاسی مطرح نمیشد. ولی درعوض درشامی که همیشه پس از خاتمه تشریفات محفل برگزار میشد شرکت داشته و آزاد بودیم با سایربرادران از هر دری مذاکره و تبادل افکار نمائیم. چون کلیه اعضاء از اطمینان کامل به یکدیگر برخوردار بودند. (در این مورد به یاد مانده هایم زیر عنوان Subtle Diplomatic Manipulation!”درهمین سایت مراجعه شود.

در مدت اقامت در دهلی نو عده زیادی از سرشناسان هم‌میهن پس از سر خوردگی از محفل غیرقانونی که فردی بنام جواهری درتهران تشکیل داده و بسبب عدم صلاحیت ناگزیر به تعطیل گردیده بود، برای پیوستن به محفل صحیح بنایان‌آزاد، به دهلی نو آمدند که من راهنمائی آنانرا با کمال میل پذیرفتم. از جمله این افراد روانشاد جعفر جهان وکیل دادگستری، مهندس حسین مصطفوی و دکتر رحمت مرشد زاده و حتی یکی از همکاران وزارت خارجه بود که همگی تا درجه استادی را در دهلی نو گذراندند. من در دهلی نو ارتقاء درجه یافته و به مقام آرک ‌رویال رسیدم. نمونه پیش‌بندهای استادی و آرک‌ رویال در زیرآمده است.

پیش بند استادی بنایان‌آزاد اسکاتلندی

پیش بند استادی بنایان‌آزاد اسکاتلندی

پیش بند درجه آرک رویال اسکاتلندی

پیش بند درجه آرک رویال اسکاتلندی

پس از دوسال اقامت در دهلی‌نو به بلگراد پایتخت یوگوسلاوی سابق منتقل شدم که در آن کشور نیمه‌کمونیستی آنروز، بنایان‌آزاد اجازه فعالیت نداشتند و اگر محفلی هم موجود می‌بود زیرزمینی و مخفی بود که من بدآنها دسترسی نداشتم.

سپس در سال ۱۹۶۳ درپایان چهارسال ماموریت در برون مرز، به تهران باز گشتم. در آن سال محفل های گوناگونی هریک وابسته به یکی از محافل اعظم اروپائی بنایان‌آزاد، از جمله در فرانسه، انگلستان، اسکاتلند، سوئیس و آلمان تشکیل شده و برادرانیکه در دهلی نو بدریافت مقام استادی نائل شده بودند به محفل اعظم اسکاتلندی پیوسته بودند.

من آنانرا جمع کرده و پیشنهاد کردم که محفلی اسکاتلندی جداگانه از هفت نفر لازم برای خود بنام "محفل خیام" تشکیل دهیم که خوشبختانه مورد موافقت قرارگرفت و با کسب اجازه ویژه از محفل بزرگ اسکاتلند، محفل خیام در تهران تشکیل شد که نام من در ردیف هفت نفر بنیان گذارآن محفل ثبت شده است.

لکن یکباره پس از اقامت هفت ماه در تهران و برخلاف مقررات جاری وزارت امور خارجه که بایستی حداقل یکسال و نیم در تهران میماندم بسبب نخسین شورش آل خمینی درسال ۱۳۴۴ شمسی، بسمت رایزن سفارت شاهنشاهی روانه بغداد شدم. در عراق نیز بسبب حکمرانی بعثی های عراقی، محافل بنایان‌آزاد غیر قانونی شناخته شده و شاید آنها هم به فعالیت زیر زمینی پرداخته بودند که مرا به آن راهی نبود.

هنگام کارداری سفارت شاهنشاهی دربغداد با اردشیر زاهدی که ازطرف مادرش با هم خویشاوند هستیم نزدیکی بهم رسانیدیم (در اینمورد نیز به یاد مانده هایم زیر عنوان "تماس انسانی" مراجعه شود)، بطوریکه ازوی پرسیدم آیا به بنایان‌آزاد پیوسته است؟ پاسخش منفی بود. لذا پرسیدم آیا مایل است که من ترتیب پیوستن او را به بنایان‌آزاد بدهم؟ اردشیر استقبال کرد. من با همان فرد انگلیسی "فری" تماس گرفتم و درخواست کردم تا ترتیب کار را بدهد. لکن پس از چندی از وی نامه رسید مبنی بر اینکه مقامات مربوطه اسکاتلند، درخواست اردشیر را نپذیرفته اند!!! که موجب حیرتم شد! ناگزیربا نامه‌ای عدم پذیرش را به اردشیر اطلاع دادم و پس از چندی بخشنامه‌ای از وزارت امور خارجه واصل شد که کلیه کارمندانیکه در بنایان‌آزاد عضویت دارند بایستی فورا از عضویت خود استعفا دهند!! اینکار نشدنی بود چون عضویت در بنایان‌آزاد برای تمام عمر میباشد و استعفا نمیتوان داد. لکن همگی ما که عضو بنایان‌آزاد بودیم که شاید تعداد ما به بیش از یکصد نفر میرسید، بعنوان تبعیت از دستور وزیر خارجه استعفا‌نامه خود را به محافل خود ارسال داشتیم با رو نوشت آن به وزارت امورخارجه. لکن خوب میدانستیم که نامه های ما سر از سطل ذباله در می آورد!

بعد ها دستگیرم شد که جزیره نشینان با خانواده زاهدی بویژه پدرش سرنا سازگاری دارند و بهمین سبب با تقاضای اردشیر مخالفت کرده اند!

پس از دوسال و چهار ماه دربغداد که مشکلترین دوران خدمتگذاری من در وزارت امورخارجه شاهنشاهی بود، به سمت سرکنسول شاهنشاهی به رم منتقل شدم. در آنجا نیز به محفلی اسکاتلندی بنام "کیت و شلی" پیوستم. در این دوران بود که افتضاح (اسکاندال) یکی از محافل ایتالیائی بنام "پی -2" مخفف (پروپاگاندا 2) افشا شد که در امور بازرگانی وسیاسی و بانکی دخالتهای ناروا و غیر قانونی میکرده اند. اخیرا فیلم مستندی از زندگانی و فعالیتهای یکی از بازیگران مهم "اندره اوتی" بنام "ایل دیوو" تهیه شده که در فستیوال کان درسال 2008 بنمایش درامد (مقاله بی بی سی).

پس از دوسال ماموریت در رم به تهران بازگشتم و فعالیت بنایان‌آزاد را در محفل "خیام" با دوستان ادامه دادم. در کلیه این سالها از کمک به بینوایان از طریق جمع آوری اعانه توسط محافل گوناگون بنایان‌آزاد در کشورهای محل ماموریت، خود‌داری نکردم.  چون باور داشتم که به وظیفه انسانی خویش عمل میکنم، بنابر"ای که دستت میرسد کاری بکن".

برای بار دوم پس ازیکسال اقامت در تهران به اصرار جناب احمد اقبال که به سفارت شاهنشاهی درنروژ منصوب شده بود برخلاف مقررات، من به سمت رایزن سفارت به اسلو پایتخت نروژ مامور شدم. درهمان چند روزه اول ورودم به اسلو به دیدار محفل بنایان‌آزاد در اسلوکه عمارتی باشکوه درکنار مجلس نمایندگان نروژ است، شتافتم. استاد اعظم با خوشروئی تمام از من استقبال کرد و سراسر ساختمان قدیمی و بسیار دیدنی محفل را بمن نشان داد. این عمارت چنان باشکوه وعظیم است که بهنگام اشغال نروژ توسط نیروهای آلمان نازی به سرفرماندهی نیروهای آلمان تبدیل شده بود! استاد اعظم پس از دعوت به چای و شیرینی از من خواهش کرد که تقاضای پیوستن به محافل نروژ را نکنم!!! و وقـتی تحیر بی‌حد مرا دریافت، اضافه کرد که محافل بنایان‌آزاد نروژ منحصر به افراد مسیحی مذهب است وپیروان سایرمذاهب را به آن راهی نیست!!! من در پاسخ گفتم "این فرمایش شما خلاف روح بنایان‌آزاد است که هیچ نوع مزیتی برای هیچکس قائل نیست و خالی از تعصبات نژادی و مذهبی و غیره میباشد؟ معهذا خواسته شما را میپذیرم لکن چون بنائی‌آزاد تعطیل بردار نیست ومن شاید چهارسال دراین کشور خواهم ماند، پس تکلیف چیست؟ استاد اعظم درپاسخ گفت: "شما میتوانید بعنوان مهمان در محافل نروژی شرکت کنید تا رفع مشکل شده باشد و در ضمن بیگانگان مقیم نروژ باشگاهی همانند بنائی‌آزاد خارج از این ساختمان تشکیل داده اند که توصیه میکنم به آن باشگاه بنام «باشگاه بین المللی گونیا و پرگار نروژ» بپوندید!"

من ناگزیر به آن باشگاه پیوستم که عده‌ای هم از بنایان‌آزاد نروژی در آن عضویت داشتند. پس از چندی به ریاست همان باشگاه خصوصی بنایان‌آزاد نائل شدم که بیش از یکسال و نیم به آن سمت باقی ماندم. و درضمن نروژیهای عضو باشگاه مرا برای شرکت در محافل رسمی خودشان در همان ساختمان اصلی بنایان‌آزاد، دعوت میکردند. البته احترامات فائقه ملحوظ بود ولی من برای دومین بار، پس از افتضاح ایتالیا نسبت به فراگیری و جهانی بودن و عدم تبعیض در بنائی آزاد دلگیر شدم.

 Compass Club of Norway گواهی عضویت درباشگاه گونیا و پرگار نروژ

گواهی عضویت درباشگاه گونیا و پرگار نروژ

آنچه مرا بیشتر به اصالت بنائی‌آزاد مشکوک ساخت نه تنها تبعیض در باره خودم بود بلکه دبیر همان باشگاه فردی فرانسوی نسب بنام "ژان هاینمن" بود. پس از چندی بنابر درخواست عده‌ای از نروژیهای عضو باشگاه، پیشنهاد شد که دبیر باشگاه اخراج گردد! من که در آن هنگام دستیار رئیس باشگاه بودم اصرار کردم که دلیل اخراج دبیر باشگاه از طرف متقاضیان به صراحت اعلام شود تا همگان بدانند که اگر دراین باره باید رای بدهند سردرگم نشده ودچارعذاب وجدان نگردند چون کار دبیر باشگاه واقعا حساس و بخوبی برگذار میشد و دلیل موجه و عقلائی برای اخراج اوضروری بود.

نروژیهای عضو باشگاه از اظهار صریح دلیل تقاضای خویش طفره میرفتند، لکن من با کنکاش متوجه شدم که دبیر باشگاه بنابر شایعات با مقامات آلمان نازی هنگام جنگ جهانی دوم، رفت و آمد داشته است! که بهیچوجه دلیل قانع کننده‌ای نبود چون سند و مدرکی نداشتند تا ارائه دهند بلکه بر مینای شنیده ها این تصمیم بسیار شاق را گرفته بودند. لازم است اضافه کنم که در این نوع موارد، آنچه البته بجائی نرسد فریاد است. پس از رای‌گیری بیچاره دبیر باشگاه بر خلاف انصاف و عدالت و عدم تبعیض، اخراج گردید و زندگانی بسیار سختی را گذراند. این موضوع موجب بیزاری من نسبت به کردار ناشایسته و خلاف روح بنایان‌آزاد نروژ گردید و نمیدانستم که دست روزگار همین  شتر را روزی درخانه خودم، بنحوی دیگر خواهد خواباند!

باری پس از پنج سال ماموریت و نیل به مقام وزیر مختاری به تهران باز گشتم. درپنجسال اقامت در تهران دوواقعه قابل توجه رخ داد:

  • نخست: روزی روانشاد بشیر الهی که رئیس اداره ترجمه وزارت امور خارجه و از کارمندان کهن سال بود بسراغ من که رئیس اداره اطلاعات و مطبوعات بودم آمد و ورقه‌ای را جلوی رویم گذارد و گفت "چون میدانم شما بزبان انگلیسی آشنائی دارید خواهش میکنم این ورقه را که از دربار شاهنشاهی برای ترجمه فرستاده اند به زبان پارسی برگردانید". من نگاه کردم وآنا دریافتم که آن ورقه گواهینامه استادی بنایان‌آزاد از محفل اعظم اسکاتلند و بنام اعلیحضرت محمد رضا شاه آریامهرمیباشد!

    این موضوع که باید بسیار سری میبود بهمین آسانی دست بدست گشته ولی بسبب عدم آشنائی، هیچکس متوجه متن آن نشده بود. من عین همین گواهینامه را دارم وباین سبب خوب میدانستم که شامل چه چیزی است. لکن چون بشیر الهی هم نمیبایست از متن آن ورقه آگاه شود لذا به او گفتم "این گواهینامه‌ای ست بنام شخص اعلیحضرت و هیچکس جــز شاهنشاه حق ندارد مفاد آنرا بداند.  شما لازم است این گواهینامه را بدون تــرجمه همراه نامه‌ای به دربار شاهنشاهی برگردانید با همین توضیح و تقاضاکنید که این ورقه را بهمان صورت به پیشگاه همایونی عرضه کنند، و شما هم چنین ورقه‌ای را ندیده اید"!  بشیر الهی که نمیتوانست موضوع را دریابد لکن چون کار کشته بود مطلب رادرک کرد وبدون پرسش اضافی گواهینامه را برداشت و از دفتر من خارج شد. شوربختانه کپیه برداری در آن روزها امکان پذیر نبود، چون امروز ناگزیر نبودم که تنها به نوشتن عین آنچه که بین من و بشیر الهی گذشت اکتفا کنم که بدون تردید گفتگوهائی را آغاز خواهد کرد که بدون در دست داشتن مدرک قابل اثبات نمیباشد. لکن لازم دانستم تا این سر را باخود بگور نبرم. تاچه پیش افتد و چه در نظر آید!

  • دوم: تاسیس و پایه گذاری محفل اعظم ایران بود. چنانکه درپیش نوشتم، انواع محافل بنایان‌آزاد در ایران وجود داشت که هرکدام تابع محفل اعظم خود در کشورهای بیگانه بودند. لکن  به تعداد این محافل ایرانی روز بروزافزوده میشد تا جائیکه با همبستگی استادان کلیه محافل بنایان‌آزاد در ایران تصمیم گرفته شد که موقع برای تاسیس محفل اعظم ایرانی بنایان‌آزاد نه تنها مناسب بلکه ضروریست. ناگزیر با نامه نگاری هریک از محافل وابسته به بیگانگان و توضیح کافی موافقت همه محافل اعظم بیگانه را برای تاسیس محفل اعظم ایران بدست آوردند و برنامه ریزی برای تشریفات ویژه اینکار انجام شد که با حضور استادان اعظم همه محافل وابسته و با تشریفات ویژه در تاریخ ۱۹۶۷ محفل اعظم ایران با استادی اعظم روانشاد دکتر لقمان ادهم تاسیس شد. من در این مراسم حضور داشتم و عکسهائیی عدیده از مراسم دارم که در زیردو قطعه اصلی از آنها آمده است.

دکتر لقمان ادهم نخستین استاد اعظم ایرانی دبیر کل محفل اعظم ایران مهندش شقاقی محفل اعظم ایران  دونفر از دبیران کل محافل اروپائی و همچنین دکتر لقمان ادهم نخستین استاد اعظم ایرانی و دبیر کل آن مهندش شقاقی (دونفر ایستاده)

ابوالحسن حکیمی شاپور ریپورتر دکتر لقمان ادهم  از راست، نفر دوم شاپور ریپورتر، ابوالحسن حکیمی، دکتر لقمان ادهم و یک ناشناس هستند

در عکس بالا: دونفر از دبیران کل محافل اروپائی و همچنین دکتر لقمان ادهم نخستین استاد اعظم ایرانی و دبیر کل محفل اعظم ایران مهندش شقاقی (دونفر ایستاده) هستند. و در عکس دوم: از راست، نفر دوم شاپور ریپورتر، ابوالحسن حکیمی، دکتر لقمان ادهم و یک ناشناس هستند.

پس از پنج سال بسمت سفیر شاهنشاه آریامهر به سودان گسیل شدم. چندی نگذشت که شورش دست پخت بیگانگان حکوکت آخوندان را جایگزین شاهنشاهی کرد و من فورا تقاضای بازنشستگی کردم چون امکان نداشت تا چهره عوض کنم، با تقاضای بازنشستگی من خیلی سریع موافقت شد و من بجای بازگشت به میهن، که میدانستم حوادث غیر مترقبه و آزار‌دهنده پیش راه خواهم داشت، به رم رفتم و در آپارتمانی که به اقساط سی ساله توسط یکی از یاران سرشناس تهیه کرده بودم  با همسرو یک فرزندم، اقامت کردم. پس از چندی قطب‌زاده که وزیرخارجه شده بود حکم انفصال من بازنشسته را صادرکرد تا حتی یکشاهی از مقرری بازنشستگی که در دوران سی و شش ساله خدمت اندوخته بودم برخلاف عدل و انصاف و به اصطلاح مسلمانی پرداخت نگردد!

روز از نو و روزی از نو،

بدون شغل و ذخیره کافی و عدم پرداخت مقرری بازنشستگی:

درمدت سالهای ماموریت در نروژ آپارتمان رم را به اجاره ندادم و تا اندازه ضروری آنرا مجهز کرده بودم. بدین سبب وقتی از خرطوم به رم رسیدم تنها دو چیز به آنچه که از پیش تهیه شده بود افزودم. یک یخچال و یک دستگاه تلویزیون. لکن در سن ۵۶ سالگی که خیال مرگ نداشتم و باید زندگی خانواده را اداره میکردم و بدون در آمد و تحصیلاتی که در آن دیار خریدار نداشت باخود چه باید میکردم؟ به این فکر افتادم تا برای اشتغال بکاری که همه جا خریدار داشته باشد، بهتر است بدنبال فراگیری حرفه‌ای باشم که درحال زایش است وبزودی دنیا را بکلی دگرگون خواهد ساخت و آن دانستن علم الکترونیک است و بس. بدنبال این فکر در دانشگاه تورینو در ایتالیا در رشته الکترونیک نام نویسی کردم و دوره سه ساله آرشیتکتی الکترونیک آن دانشگاه را در مدت دوسال به پایان رسانیده وموفق به دریافت دیپلم مخصوص آن شدم. لکن هنوز در ایتالیا الکترونیک بقول معروف "ملاخور" نشده بود و کاری برایم پیدا نمیشد.

درهمین روزها ، پسرم علی که با من به تهران بازنگشت و در نروژ ماند و ادامه تحصیل داد ولی با استنکاف سفارتیان اسلامی برای تایید مدارکش مواجه و ناگزیرمقیم و تبعه نروژشده بود، برای دیدار ما با نامزد نروژی خود به رم آمد. او پس از چند روز دریافت که وضع مالی پدررضایتبخش نیست. شبی ضمن حرفها گفت "بابا چرا بی جهت وقتت را در ایتالیا تلف میکنی در حالیکه تو در نروژ دوستان با نفوذ زیاد داری و توسط آنان میتوانی شغلی مناسب دست و پا کنی و حداقل با داشتن مدرک آرشیتکت الکترونیک امکان تاسیس شرکتی کوچک برای تعمیردستگاههای الکترونیک فراهم و آسان است و آب باریکه‌ای بدست خواهی آورد که از هیچ بهتر است!" پیش خود گفتم حرف حسابی پاسخ ندارد!

لذا پس از بازگشت او با اتومبیل قراضه ایکه خریده بودم راهی اسلو شدم. در اسلو بدیدار دوستان قدیم رفتم و همگی آنان از آنچه که بر میهن ما گذشته است حیران ومتاثر و متاسف بودند وباور نمیکردند که چنین اضمحلال تندی کشور مارا در چنان مدت کوتاهی زیر و رو کرده باشد. و در ضمن هم نمیتوانستند با اظهارات من درباره دست اندر کاری و کارشکنی و پشتیبانی از ملایان و بویژه آتـش افروزی بنگاه دو بهمزنی و دروغپردازی بی بی سی را درک وهضم کنند. بین این دوستان قدیم بسراغ چند نفر از رفقای بنائی‌آزاد رفتم و دوباره سر از محفل در آوردم واین بار مرا با آغوش باز پذیرفتند که موجب تحیرم شد که چگونه بنایان‌آزاد نروژ تغییر روش داده اند. بعد ها، پس از تحقیق دریافتم که جناب اکبر دارائی سفیر شاهنشاهی دراستکهلم، بنایان‌آزاد سوئدی را وادار ساخته بود تا تغییر روش دهند و چون نروژیها در همه کارها با سوئد و دانمارک و فنلاند همکاری و همگامی دارند اینها نیز به تبع سوئد دست از تعصب مذهبی خود برداشته اند!

دوستان وزارت خارجه نروژ هم مقدم مرا گرامی داشتند و به شهربانی دستور دادند تا برای من اقامت و پروانه کار دائم صادر کنند که ضمن چند روز انجام شد. در اینجا شایسته است بنویسم که درپایان ماموریت پنج ساله در نروژ مقامات نروژی مرا بدریاف بالاترین نشانیکه به  شخصیتهای والای نروژی و بیگانه تعلق میگیرد یعنی نشان "سنت اولاف درجه کاماندر" مفتخر ساخته بودند که این خود مرا در انظار آنان برجسته میساخت.

با ملاقات با شعبه بانکی که در زمان اشتغال در سفارت سرو کار داشتم و مبلغ سی هزار کورون نروژی اعتبار بمن داده بودند، دیدم که صندوقدار بانک اکنون رئیس همان شعبه شده است و چون در همان دوران با او گرم گرفته بودم از دیدن من خوشحال شد و او هم مرا پرسش پیچ کرد. به او گفتم خیال دارم شرکت کوچکی برای تعمیرات و تدارکات الکترونیکی تاسیس کنم. او در پاسخ گفت بسیار فکر خوبی است و شما هنوز اعتباری را که پیش ما داشتی در اختیارت هست با آن شروع کنید تا ببینیم چه پیش می آید و بدان که این اعتبار بنا بر در آمد شرکت قابل افزایش است.

چند روز بعد با مبلغی بسیاراندک ، شرکتی را بنام "H Electronic" که "ح" حرف اول نام فامیلم است، به ثبت رسانیده وزیر زمین خانه ی پسرم، علی را به کار گاه تعمیر وتدارک دستگاهای الکترونیک تبدیل کردم. بدون تردید پسرم که مهندس الکترونیک شده کمک شایانی به شناخت و جلب مشتری برای شرکت من میکرد.

هنگام ترک تهران بسوی خرطوم آپارتمان تهران را که در منطقه عباس آباد واقع بود به یک شرکت استرالیائی بنام "آسترلیان متالزAustralian Metals " که میتوان گفت همردیف شرکت "کروپ" آلمان بود بمبلغ ماهیانه ۱۵۰۰ دلار اجاره داده بودم که تا هنگام شورش آخوندی مرا جناب آقای سفیر خطاب میکردند لکن نا گهان با استواری حکومت آخوندان نه تنها دیگر سفیر نبودم بلکه از پرداخت کرایه خانه هم استنکاف کردند و دوسال بدون پرداخت کرایه ماهیانه، آپارتمان مرا اشغال کرده و سپس یکروز آنرا به ناگاه تخلیه کرده و نابود شدند!! و پنجاه هزار دلار کرایه آپارتمان را بالا کشیدند!! در رم برای دریافت اجاره به سفارت استرالیا مراجعه کردم و بنا بر توصیه آنان یک وکیل استرالیائی گرفتم که این وکیل هم پس از سر کیسه کردن من، دنبال کار را نگرفت. گویا مديران شرکت "استرالیان متالز" سبیل وکیل را حسابی چرب کرده بودند!

در اسلو بنظرم رسید که از دستگاه عظیم بنایان‌آزاد نروژ درباره وصول بدهی شرکت استرالیائی کمک معنوی بطلبم. لذا به دیدار استاد اعظم رفتم و شرح ماوقع را با اسناد و مدارک تسجیل شده به او دادم و درخواست کردم شرحی به دبیرخانه استاد اعظم استرالیا بنویسند و اشاره کنند که متقاضی از ما است و ضروری است تا بدهی شرکت تسویه گردد.

 پس از چندی استاد اعظم نروژ با ارسال نامه‌ای پاسخ منفی دبیرخانه محفل اعظم استرالیا را برایم فرستاد. اینجابود که پیروسرخوردگیهای پیشین کاسه صبرم لبریز شد و یکباره بنایان‌آزاد را بفراموشی سپردم ودر پاسخ دوستان که از عدم شرکت من در محافل گله داشتند گفتم «یک عمر در این دستگاه با فتوت خویش به بینوایان کمک کردم ولی اکنون که خود نیاز به پشتیبانی معنوی شما دارم با بی اعتنائی و عدم پیگیری حق خود مواجه شده ام! آیا این طرز عمل نسبت به یک فرد حتی اگر بنای‌آزاد هم نباشد معقول و صحیح است؟ لذا مرا باشما دیگر کاری نیست.»

 از این بد‌تر اینکه بدنبال گله من روزی از دبیرخانه استاد اعظم بنایان‌آزاد نروژ نامه با پست بمن رسید که در آن پیشنهاد شده بود که مبلغ دویست دلار برای یکبار بمن کمک خواهند کرد. دریافت این نامه توهین آمیز موجب خشم فراوانم شد چون من برای کمک معنوی به آنان مراجعه کرده بودم و اینها میخواستند با پرداخت دویست دلار وجدان خود را آسوده سازند. در پاسخ نوشتم از عدم توجه شما به تقاضای خود دائر بر کمک معنوی متحیرم و نیازی به دویست دلار ندارم آنرا از طرف من به بینوایان نروژ بدهید.

بیش از بیست و هفت سال  است که در محافل بنایان‌آزاد در هیچ جای دنیا شرکت نکرده ام و نخواهم کرد.

همزمان سایر اعضای بنایان‌آزاد محفل اعظم ایران که در اروپا اقامت گزیده بودند با تماس با یکدیگر با کوشش مستمرآقای دکتر صادق عزیزی وابسته فرهنگی و سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا در دوران شاهنشاهی، برآن شدیم که محفل بنایان‌آزاد ایران را دریکی از شهر های اروپا دائر کنیم. پس از دوسال نامه نگاری بالاخره آشکار شد که جزیره نشینان با دائر کردن محفل اعظم بنایان‌آزاد ایرانی مخالفت کرده و توصیه ویا بهتر امر کرده اند که از اینکار چشم پوشی شود! و چون دست ما بدامان جناب شریف امامی، استاد اعظم بنایان‌آزاد ایران نمی‌رسید، کوشش ما بدون نتیجه، و به سر خوردگی دوباره، انجامید و موضوع موقتا بفراموشی سپرده شد.  چون عده زیادی از بنایان‌آزاد ایرانی دراین سی ساله رهسپار دیار ابدی گشته اند دیگر افراد چندانی باقی نمانده اند تا شاید روزی دوباره محفل اعظم بنایان‌آزاد را براه اندازند، که هیچ جای تاسف و تاثر نمی باشد!

باید بیفزایم که پس از دکتر لقمان ادهم، آن راد مرد مشهور و درستکار و بی آلایش، استادی اعظم محفل اعظم ایران نصیب بچه آخوندی به اصطلاح، مهندس شریف امامی گشت. شریف امامی یکی از دغل بازان بنام میهن ما است که درشارلاتانی و حقه‌بازی دست پدرو اجداد آخوندش را از پشت بسته است. این فرد را با داشتن گواهینامه سه ساله اول دبیرستان برای آموختن فن لوکوموتیورانی با سایر دانش آموزان به کشور آلمان گسیل داشتند. لکن پس از بازگشت به ایران یکباره جناب ایشان مهندس راه آهن از آب در آمدند. این فرد شیاد حتی یکروز در راه آهن کارنکرد و هرگز لوکوموتیو نراند و در عوض بیاری پدر آخونش و هم پالکی های او بسرعت بکار سیاست پرداخت و مدارج ترقی را تا ریاست مجلس سنا و بالاخره نخست وزیری ایران پیمود!

شریف امامی

شریف امامی بچه آخوند لکوموتیوران ولی مهندس راه آهن!!!

 نشستن یک چنین عنصر شیادی بر کرسی استادی اعظم محفل بزرگ بنایان‌آزاد ایران موجب دلخوری عده زیادی از هم محفلی های ایرانی گردید و آشکار بود که با این انتصاب محفل بنایان‌آزاد ایران یکباره و برخلاف سنت، سیاسی گردیده است. شریف امامی که پیش از شورش آخوندان، ایران را ترک کرده و مقیم کشور آمریکای شمالی شده بود، خود را گم وگور ساخت درست مانند گفته ایرانیان "نه خانی آمده و نه خانی رفته است" سکوت کامل اختیار کرد و کس ندانست که کجاست!؟ درست مانند اینکه نه چنین فردی وجود داشته و نه استاد اعظم محفل اعظم بنایان‌آزاد ایران بوده است!!

لکن از همکاران پیشین شنیده ام که پس از درگذشت شریف امامی که سد راه تشکیل محفل بنایان‌آزاد در برون مرز بود، بدون تردید بخواست اربابان جزیره نشینش، ایرانیان مقیم آمریکا توانستند محفل اعظم بنایان‌آزاد ایرانی را در آن سامان براه اندازند که شوربختانه آگاهی درستی از چگونگی کار ندارم. امیدوارم سایرین بتوانند با تحقیق دراین باره نگاشته مرا کامل کنند. لکن من در آن دستگاه هم شرکت نخواهم کرد و این مطلب را تنها برای آگاهی هرچه بیشتر خوانندگان آورده ام.

از جمع بندی آنچه در بالا نگاشتم پر واضح است که بنائی آزاد با الفاظ دهان پرکن و زیبا برای تحمیق خلق الله تدارک شده است تا افراد ساده اندیش و خیرخواه و بشر دوستی همچون مرا برای مقاصد خاص بخود جلب کنند. گواینکه تا آنجا که بمن مربوط است و آگاهم، من هرگز دست از میهن پرستی و شاهدوستی خود بر نداشتم و بدان مفتخر هم هستم.

اکنون قضاوت را بخوانند گان وامیگذارم.

از صبر و شکیبائی خوانندگان سپاسگزارم.

اسلو بیست و چهام اردیبهشت ماه 1388 خورشیدی برابر با چهاردهم ماه می 2009 میلادی.

هاشم حکیمی

   

 

 

 


 



۱ - ااسماعیل رائین که از دوستان کهن بود پس از بک سری نشستن با ملایان چون در همان کتاب اسامی آخوندان عضو بنایان‌آزاد را هم آورده بود درهمان سال اول شورش در چاپخانه توسط آدم کشان اسلامی کشته شد